روایت ِ راوی

غوطه‌ور در خلاء "حباب ِ چص روشنفکری" و در تلاش برای تحقق هرچه کامل ترش، طی طریق می‌کردم "پروسه ی منورالفکری" رو ک رسیدم ب «هامون»ِ داریوش مهرجویی و بعدش نقد مرتضی آوینی ب هامون.

برام سوال شد ک این بشر کیه؟شنیده بودم ک شهید ِ و روایت فتح کاره ِ اونه.کنجکاو تر شدم، تا اینکه برخوردم به این :

"... تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم. خیر. من از یک «راه طی شده» با شما حرف می زنم. من هم سال های سال در یکی از دانشکده های هنری درس خوانده ام. به شب های شعر و گالری های نقاشی رفته ام. موسیقی کلاسیک گوش داده ام، ساعت ها از وقتم را به مباحاث بیهوده درباره چیزهایی که نمی دانستم گذرانده ام. من هم سال ها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته ام، ریش پرفسوری و سبیل نیچه ای گذاشته ام و کتاب «انسان موجود تک ساحتی» هربرت مارکوزه را ـ بی آنکه آن زمان خوانده باشم اش ـ طوری دست گرفته ام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: عجب! فلانی چه کتاب هایی می خواند، معلوم است که خیلی می فهمد... اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچار شده ام رو دربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که «تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمی شود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با تحصیل فلسفه حاصل نمی آید. باید در جست وجوی حقیقت بود و این متاعی است که هر کس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت و در نزد خویش نیز خواهد یافت... و حالا از یک راه طی شده با شما حرف می زنم."


...

وحالا مدتیه ک ی جورایی دچارش شدم.